تماشا

یک روز شناوری - بخش دوم

يكشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۶، ۰۳:۳۱ ق.ظ

در اتاق نوزادان، ساعت ٩:١٥، همه دور میز میان وعده ى صبح نشسته اند؛ نوزادان روى صندلى هاى بلند و آنها که قدم هاى اولشان را برداشته اند روى صندلى هاى معمولى و کوتاه. 


وارد که مى شوم همه به هم سلام مى کنیم. مینا و کریستینا، دو مربى امروز، با تک تک بچه ها در سلام کردن و نام بردن من همراهى مى کنند. امروز، ٨ کودک در این اتاق حاضرند. سارا را یکى دو هفته اى ندیده بودم. از صندلى نوزادى به صندلى معمولى جابجا شده. یک مرتبه چقدر شبیه بچه هاى بزرگتر شده! در حالت خوردن و ارتباطش با بقیه هم تفاوت مشهودى است. عجب تغییر سریع و بزرگى! چهره ى دونفر را این میان نمى شناسم. با هم آشنا مى شویم و سلام مى کنیم. 


ظرف میوه هاى برش خورده روى میز به آخر رسیده. همزمان که مینا براى استراحت ده دقیقه اى اش مى رود، دستکش پذیرایى به دست مى کنم و بهمراه کریستینا کیک (بس که شیرینى اش کم است بهتر است بگویم نان) را بین بچه ها قسمت مى کنیم. کنار بچه ها مى نشینیم. یکى از بچه هاى تازه وارد که از آمدن من و رفتن مینا بغضى در گلو داشته، همزمان با نشستنم اشکهایش سرازیر مى شود. پیشتر هم در این اتاق با این حالت بچه ها مواجه شده بودم. در نگاهم اینجا اتاق وابستگى است؛ بچه ها ومربى هاى ثابت بهم پیوند خورده اند، اتصالى که یک نوزاد نیاز دارد. غریبه ها غریبه ترند و رفت و آمدها بیشتر، بچه ها را تحت تأثیر قرار مى دهد. از همان فاصله، سعى مى کنم چهره به چهره اش شوم و دوستى کنیم. اداهایم یکى در میان توجهش را جلب مى کند. کریستینا هم دلدارى اش مى دهد. کم کم بیقرارى اش کم مى شود. 


کمى بعد، در ضمن خوردن، دو سه تا از بچه ها شروع به گفتگو و سر و صدا مى کنند. شاید هم رقابتى است بینشان که صداها بلند و بلندتر مى شود. "آ". "آآ". "دَ..دَ...دَ....". کریستینا صداهاى بلند بچه ها را با "نه، متشکرم!" پاسخ مى دهد و آنها را به صداهاى آرامتر دعوت مى کند. دارم به این عبارت عادت مى کنم. پیشتر برایم تازگى داشت؛ وقتى بچه ها داخل اتاق مى دویدند مربى ها مى گفتند "نه متشکرم!" تا آنها را متوقف کنند، یا وقتى یکى مى خواست از بطرى دیگرى آب بخورد نیز این عبارت را در پاسخ شنیده بودم. 


کریستینا پیشنهاد مى دهد صداهاى بچه ها را با خواندن شعر جهت دهیم. دو نفرى شروع مى کنیم به خواندن و بچه ها لب هاى ما را با دقت و شوق تماشا مى کنند. شعر فرصت مى دهد به چشمهاى تک تکشان پل بزنیم و لبخند بنشانیم. استقبالشان شعرهاى بعدى را بدنبال مى آورد.


خوردن و آشامیدن تقریبا تمام شده. با حوله هاى نمدار یکى یکى دور دهان و دست ها و لباس بچه ها را تمیز مى کنیم و پیش بندهایشان را باز مى کنیم. همزمان که مشغول نظافت میز و زمین مى شوم، مینا برمى گردد و بچه ها را به نوبت براى تعویض پوشک مى برد. کریستینا مى رود براى استراحت. 


بچه ها به مزرعه اى که در گوشه اى چیده شده و چند کتاب مرتبط با حیوانات مزرعه در گوشه اى دیگر سرگرمند. کلمات کتاب را با هم تکرار مى کنیم. یکى یکى که تمیز مى شوند کرم ضدآفتاب به صورتهاشان مى زنم و مى رویم در بالکن - فضاى باز اختصاصى اتاق نوزادان - که گوشه گوشه اش وسایلى براى بازى بچه ها چیده شده. کمى به بازى مى گذرانیم تا ساعت ٩:٥٠ مى شود. کریستینا برگشته. برگه ى ورود و خروج را امضا مى کنم و به اتاق نوپایان مى روم. 


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۶/۰۷/۱۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی