تماشا

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

۱۸خرداد


دستان کوچکش در دستانم کنار هم که راه می رویم سبک می شوم. انگار دارم روی ابرها راه می روم. گاهی هم که داریم حرف می زنیم سرش را بالا می کند و نگاه پر هیجان و براقش را در چشم هایم می نشاند. ضربان می دهد به قلبم. برای همین هم باورم نمی شد وقتی چند روز پیش توجهم به این جلب شد که معمولا قدم های من به اندازه ی دو سه قدمش جلوتر از اوست و من همیشه حس کرده ام که داریم کنار هم راه می رویم! گویی که من راه می روم و او می دود. چقدر بزرگوارانه پا به پایم دویده! 

حالا هم قدم که شده ایم لذت کنار هم راه رفتنمان برایم دو چندان است.