تماشا

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

۲۹خرداد

سال پیش که براى اولین بار نه گفتى، تصویر بانویى سختگیر و ناهمدل از تو ساختم و خیال خود را راحت کردم که انعطاف ناپذیرى و سرسختى از تو بوده و بى دلیل. نمى دانستم چه صحنه هایى پیش روست. امسال، نه ى تو را دوست دارم. نشسته به دلم. نه فقط نه ى امساله ات، که تمام این سالى که بر من گذشته و آنچه مى گذرد را. فصل ها هستند که مى آیند و مى روند، مى بینى با اینکه سرما و خشکى را نخواسته بودى، بهار دل انگیز، آن را هم خیلى خواستنى مى کند. انقدر که دیگر رویاى بهار را کارى ندارى. سرشار از لذت زمستان مى شوى و مى خواهى اش. خواسته ى اکنون توست. خلاصه که اى بانوى سر سخت پارسال، براى من بانوى حکیم و دلسوز امساله اى. انگیزه ات هر چه بوده، سردرگمى و بیراهگى ام دادى. همه ى آنچه هست را مى خواهم. شمع به دست، در تاریکى و سرما دنبال بارقه هاى گرمى و نور بودن را مى خواهم

باشد که هر کداممان در این گام برداشتن ها پرتوى بیابیم

سلام و احترامم نثارت

۲۰خرداد


بنظر می آید که ما آدم ها می آییم پدیده ها را و جهان را تماشا می کنیم و با مشاهده های مدون، دسته بندی هایی در علوم مختلف شکل می دهیم. بعد، از این دسته ها برای شناخت هستی و برای به خدمت گرفتن آن استفاده می کنیم. 

گویی با این دسته بندی کردن ها روی طیف پیوسته ی هستی، برش هایی می اندازیم. آن طبقه بندی ها شکل گرفته و گسستگی ها مبنای عمل مى شوند. حالا که می خواهیم بر اساس آن شناخت طبقه بندی شده رفتار کنیم یا محصولى تولید کنیم، و دانش مان را زندگی کنیم، انگار از آن گسستگی ها انتگرال می گیریم تا زنده و پیوسته شوند. تا بر روزمره مان سوار شوند. اما خیلى وقت ها بلوک های جدا جدای دانش در درونم دچار انتگرال درست و حسابى اى نمى شوند، به جانم نمى نشینند، و بروزم از آن دانش، گسسته و بریده بریده است. اگر در کلام و برنامه ریزى هم بیاید، در عمل و رفتار مى لنگد. مثل تصویرهاى دیجیتالى، می تواند رزولوشن هاى مختلفى داشته باشد. به هر صورت، دیجیتال شده است و از نزدیک که می بینی مربع مربع های بودنم پیداست. خروجی ام زنده نیست، تنفسش مصنوعی است. 

این روزها رویایم شده اینکه همه ی سرفصل ها که از ذهن گذرانده ایم، آنقدر خوب به جانم بنشینند که در حضور و عملکردم، خروجی پیوسته ای بیافریند. جریان روانی باشد از جنس زندگی. که آن خروجی هم به جان هستی بنشیند.

دو نوع کودکستان پیش رویم هستند؛ یکی هست که دانه دانه، در بادکنک های اصول و ارزش ها می دمد و آنها را بر سردر خود می آویزد. گویی همان دسته ها و سرفصل های نظری، در عمل عنوانی گرفته اند که پرداختن به آن از یاد نرود. جریان یک روز اینجا، تشکیل شده از درست کردن بسته های کادوپیچ شده ای متناسب با عنوان های نظری. چسبی میان این بسته ها نیست و چیدمانشان کنار هم انگار خیلی مهم نیست. ظاهرش زیباست و پر است از امکانات برای رفع به اصطلاح، نیاز های کودک. 

کودکستان دیگری است که وقتی واردش می شوی، حس می کنی وارد خانه ای شده ای که دارند در آن زندگی می کنند. بیشتر آن بخش ها و سرفصل ها را می شود لابلای زندگی شان پیدا کرد. واقعی. روان. زنده. البته که نظم ظاهری اش کمتر است. جاى رسیدگى به بعضى بسته هاى دانش هم هست. اما آدم اینجا کمتر سرگردان می شود. در رده بندی ها هم معمولا امتیازش بالاست. احوالش خواستنی است.

نگاه که مى کنم مى بینم دانش را می خواهم، 

واقعی، روان، زنده

دلم می خواهد شناختم اگر گسسته است،

زندگی ام پیوسته باشد

و این پرسش برایم هست 

که من چه کاره ام در این فرایند جاری شدن پاره های منجمد دانش و شناخت؟  


۱۸خرداد


سلام ای خدا نام، ای همه ی هستی من، ای همه ی هستی، ای راز 

با تو مى نویسم، با بزرگی بی نهایت تو. می خواهم غرق در تو از اینجا، از این جایگاه بنویسم. 

همه چیز رو به تو تازه می شود، بزرگ ها کوچک می شوند، کوچک ها به چشم می آیند. همه چیز جان می گیرد. زندگی هم از عادت بیرون می آید، زنده می شود. در برابر تو، آسمان ها صدایم می زنند. در برابر زیبایى هایت دلم مى خواهد زیبا شوم. 

دوستت دارم، ای آنکه هر چه هستم از توست. این قطره ی حل شده در دریای تصویرت را می شنوی، و چه خیال آرامى است که نقطه ای از انعکاس بی نهایتت باشم. نیست در تو باشم. زیبایی ات، نورت، علم و حکمتت، بزرگی ات در برم گیرد، حرکتم دهد، و من آرام بگیرم در این غرقگی، رها شوم از هر سنگینی، و بی زمان و بی مکان شوم، شور شوم. سبک سبک. آرام آرام. این رازآلودگی تو، این هیچ جایی و هر کجایی تو، این پیچ در پیچی ساده ی تو...

دوست دارم آنچه از نگاه قطره ای می گذرد پیش روی تو بگذارم. این قطره ى حل شده در آفرینشت، وقتی من می شود، وقتی خود را جدا می بیند، آن وقت تجربه ها پیش رویش بزرگ اند، و او در برابر آنها حقیر و ناچیز، و چه بسا ناتوان.

پیش رویت می گذارمشان برای سپاس، برای درد دل و اظهار ناتوانی، برای طلب کردن بی نهایت، خواستن همه ی آنچه تو هستی و من نیستم. می گذارمشان پیش رویت تا بصیرت بخواهم از آنکه بصیر است و سرچشمه ی آن. می گذارمشان پیش رویت تا گره هایشان در روان حضورت باز شود. گره های من من باز شود و حل شود در جاری تجربه ها. روان شوم. در متن هستى. هم آهنگ شوم با ساز عالم. و رقص از سر گیرم

سراپا سپاسم، که این لباس را هم تو بر تنم نشاندی.

دوستدارت، 

غرق تماشایت،

هیچ در پیچش تصویرت