تماشا

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رهایی» ثبت شده است

۰۲مرداد
درخت ها چه باشکوه ایستاده اند! 
که شاخ و برگ هایشان اینگونه به تغییر گشوده است 
بهار و خزان برایشان فرقى ندارد
آغوششان به آمدن و رفتن فصل ها باز است، 
بلکه زینت آنهایند 
قبض و بسط زمین را مى آرایند 
خوشابه حالشان!
تسلیم که هستند هیچ، 
راضى که هستند هیچ،
زینتند
بهترینند براى همانى که نصیب اکنونشان است 
خوشا گشادگى روان شان
خوشا رهایى استوارشان



۱۴مهر

همسایه اى داریم که در نظرم تجسم رندى است. هر چه بیشتر مى شناسمش مى بینم چقدر خوبتر از آنى است که روز اول مى نمود. مادرش حدود ٩٠ سال دارد. مدتى بود که منزل پسر ساکن شده بود. به سختى راه مى رفت و خمى در کمر داشت. هر روز پسر را مى دیدیم که دست مادر گرفته و اطراف منزل پیاده روى مى کنند. در ورودى ساختمان سنگین است. یکبار که آمدم در را باز نگه دارم که وارد شوند، پسر نگاه ناراحت و تعجب آلودى به من کرد! گفت او مى تواند و لازم است خودش انجام دهد و بیشتر ادامه داد از اینکه او نباید ضعیف شود... این گذشت. 


جراحت قابل توجهى روى ران پاى پسرک ایجاد شده بود. آنقدر که به سختى راه مى رفت و دلمان ریش بود. همان اول هم پزشک معالج به او گفت خودت باید تمرین کنى تا از پس کارهایت بر بیایى و با اینکه نمى توانست خم شود، اجازه نداد در پوشیدن کفش و لباس کمکش کنم. یک روز که کنار هم راه مى رفتیم و رنج او در حرکت مشهود بود، کشمکشى در خود دیدم. توصیه ى دکتر و ضرورت بر پاى خود ایستادن براى او از یک طرف، و مقاومتى در درونم از طرف دیگر! رها نبودم. آرام ماندم به تماشا. نگاه اطرافیان را دیدم و سوز و نگرانى دل خودرأى ام که بر بودنم سنگینى مى کرد. سکوت کردم. سر و صدا خوابید. چه دل قرصى داشت آقاى همسایه!