تماشا

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طبیعت» ثبت شده است

۰۲مرداد
درخت ها چه باشکوه ایستاده اند! 
که شاخ و برگ هایشان اینگونه به تغییر گشوده است 
بهار و خزان برایشان فرقى ندارد
آغوششان به آمدن و رفتن فصل ها باز است، 
بلکه زینت آنهایند 
قبض و بسط زمین را مى آرایند 
خوشابه حالشان!
تسلیم که هستند هیچ، 
راضى که هستند هیچ،
زینتند
بهترینند براى همانى که نصیب اکنونشان است 
خوشا گشادگى روان شان
خوشا رهایى استوارشان



۱۶مهر


شن هاى ساحل را دیدم که آب، رویشان را شستشو مى داد. مثل آیینه برق مى زدند. شن زبر و قهوه اى رنگ کجا و این آیینگى که مى شود تصویر آسمان را در آن دید کجا؟! 


در افق، طلوع خورشید را دیدم. آنجا که پرتو هاى نور را به هر طرف مى پاشید. و از روزنه هاى میان ابرها مى خواست به آسمان نفوذ کند. زمین و آسمان البته براى او چه فرقى دارد؟! نگاه من دوبین کجا و یکپارچگى خورشید کجا؟


موج ها را دیدم که از سطح آب بر مى خاستند. پیش مى رفتند و دوباره آرام مى گرفتند. طلایى طلوع بر سر موجها هم نشسته بود. مى درخشیدند و مى خروشیدند. آرامش آبى آب کجا و خیز طلایى موج کجا؟!

۱۴مهر


روى چمنزار صخره اى کنار آب ایستاده اى. آرامش سحرگاهى اقیانوس، پیش رویت، نرمى سبز چمن، زیر پایت، و لطافت خنک نسیم صبح، روى گونه هایت. سبک مى وزد و تو با اشتهاى تمام مى خواهى یک نفس، همه اش را در خود سرازیر کنى. ریه هایت تازه مى شوند.

آب در صافى بُرّنده ى افق به آسمان وصل شده است. آسمان اما به حال خودش نیست. رنگ و رویش آفتاب و مهتاب است! کبودى بالایش، به سمت آب، بى رنگ و رو مى شود و نزدیکى هاى افق، روى رنگْ پریده اش، گل مى اندازد! افق، بى قرار است. دارد رنگ عوض مى کند. نفس تازه اى فرو مى کشى. همانجا حبس مى شود. این افق بى قرار، دارد شکاف مى خورد! از میانه اش، سایه روشن زرد به سرخى سر بر مى آورد، آرام حرکت مى کند و در یک نیم دایره به سمت بالا موج مى اندازد. آسمان متلاطم است! چشم بر نمى دارى. لحظه ى بعد، روى  لبه ى پایینى آسمان و در سرچشمه ى موج زرد و سرخ، یک نقطه ى روشنایى سر بر مى آورد. نقطه، دایره مى شود و دایره بزرگ و بزرگتر. هرچه مى گذرد، طلایى نور، موج بزرگترى در آسمان مى کشاند. غرق تماشایى. نفس تازه مى کنى. گرما بر جانت مى نشیند.