تماشا

۴ مطلب در آبان ۱۴۰۱ ثبت شده است

۱۹آبان

از تجمع اعتراضی برمی گردم. اعتراضی که مدت ها در گلوها مانده بود و حالا تبدیل به صدای دیگری شده. اعتراض به اینکه دیگران را مجبور کنیم آنطور که ما می پسندیم و درست می دانیم رفتار و زندگی کنند. اعتراض به هجمه ی ترسی که تفاوت ها در دل هموطنانمان می انداخته. اعتراض به یکدست کردن و بی جان کردن.

چقدر جای عزیزانی که خود پوشش سر دارند و معترض این اجبار و تک صدایی هستند خالی بود! کاش از طرفی شهامت کنیم و خود را شفاف کنیم! و از طرف دیگر, هیچ گروهمان ترس به دل گروه دیگر نیندازیم. و همه آزاد و رها ابراز کنیم. که اصلا معترض به این ترس به جان دیگران انداختنیم! 

و کاش با رنگ ایرانیت مان و اشتراک خواسته هایمان به میداین بیاییم برای آینده ای نو. که هر کدام از پرچم های گذشته و خواسته های گروهی, گروهی دیگر را در لاک خود می کند. متفرقمان می کند. 

خلاصه که جای جمعیت بسیاری از معترضین که می شناختمشان خالی بود.  

چه حس خوبی است که کنار هم و صدای هم باشیم. حالا که فضای ابرازی زاییده شده و مرد و زن دارند کنار هم قرار می گیرند دلم گرم تر است. با وجود همه ی اندوه و خشمی که در دل موج می زند, انگار جان تازه ای گرفته ام. ته دلم قوت بیشتری حس می کنم. انگار همه ی هموطنانم در من هستند و من در آنها. انگار این ابراز من, صدای من و خواسته ی من است که بالاخره از حنجره بیرون آمده و دارد بلند می شود. از آن صداها که توان بیرون آوردنش را نداری. صدا و خواسته ای که حتی خودم پیشتر انقدر شفاف نشنیده بودمش. حالا دارد از دهان جمع بلند می شود. باشد که همه بشنویم. که شنیده شود. 

حالا من چیزی می خواهم فراتر از تساوی حقوق زن و مرد و رفع تبعیض های جنسیتی.

در این 

پذیرفتن همه ی تفاوت ها را می خواهم. بالا رفتن درک خود و جامعه و گشودگی آغوش میهنمان را به روی همه می خواهم. اینکه یک صدایی به ما حکومت نکند. 

 

۱۹آبان

اگر که پل شویم,

من و تو ما شویم,

میانه ی ستاره ها

چو کهکشان شویم.

 

من و تو

گرچه در دو سوی طیف بودنیم,

اگر نگاه و انتخابمان جداست,

اگرچه مثل هر گلی به کار خویش,

عطر و رنگ خود به هر کجا پراکنیم,

باز همچنان,

"ریشه های ما به آب,

[شاخ و برگ] ما به آفتاب می رسد".

همچنان در کرانه های زندگی,

در کناره ی همیم

هم مسیر و هم سفر.

در قطار زندگی,

روز را به شب,

 و شام تیره را به روشنای صبح,

در تلاطمیم.

 

اگر که پل شویم,

من و تو ما شویم,

میانه ی ستاره ها

چو کهکشان شویم.

 

9 مهر 1401

۱۹آبان

حس می کنم جا داره همه ی کلمه ها یک بار از زندگی پاک بشن.

تاریخ اگرچه مفهوم ها و تجربه های زیادی رو به کلمه آورده, اما خیلی از کلمه ها رو هم دچار گرد و غبار و بلکه لایه هایی از جرم و کدورت کرده که دیگه رسانا نیستند. دیگه اون تجربه ها و مفاهیم رو نمی رسونن.

دلم می خواد یه بار بی کلمه بشم. یعنی همه ی آدمها بی کلمه بشیم و بدون کلمه ها زندگی رو زندگی کنیم. 

شاید وقتی بی غبار و کدورت سالیان, کلمه ها رو تجربه کنیم, اونها تر و تازه بشن و کلمه های تازه ای متولد بشن. 

بنظرم شستن کلمه ها می تونه به شستن نگاهمون کمک کنه.

و بعضی کلمه ها رو باید چند بار آب کشید.

 

خرداد 1401

کنار آتیش

۱۹آبان

در متن برو بیا و سر و صدای روزمره, همینطور که زمان می بره که از هستن خود, از حال خود باخبر بشم,

مثل اون وقتها که تازه آروم آروم می فهمم دارم نفس می کشم, و کم کم نفس ها عمق می گیره و ذره ذره توجهم به خود جمع و جور می شه,

و بالاخره در من قرار نسبی می گیرم, هست می شم, 

حتما همینطور برای مواجهه و مرتبط شدن با غیر خود هم زمان و حوصله لازمه, سکوت و توجه لازمه. و بلکه به مراتب بیشتر!

وقتی با طبیعت روبرو می شم, برای شنیدن شعله های آتیش, بال پرنده و تنفس درخت, برای لمس حضور طبیعت, گویی که اول لازمه به خود برگردم, از هر طرف جمع و جور بشم, یکپاره و هست بشم تا بتونم متوجه اونها بشم. بهشون وصل بشم. 

دیگه چه برسه به اطرافیان! مادر و پدر, همسر, فرزند, خواهر و برادر و دوست, خویشان و همکاران, و غریبه ها. 

افرادی که باهاشون در ارتباطم. چه بسا هر دو پراکنده باشیم و در جای خود قرار نداشته باشیم! نباشیم!

چقدر طمأنینه و توجه لازمه که بتونیم خود و دیگری رو در جمع و جور شدن و هست شدن حمایت کنیم! که بتونیم به هم برسیم! که بتونیم مدام همدیگه رو لمس کنیم. که جان به جان وصل بشه.

چیا می تونه آدم رو در آروم و قرار گرفتن و توجه کردن کمک کنه؟

لابد جنس طبیعت که اهل طمأنینه و قراره رفیق خوبیه برای تمرین و تجربه ی وصل!

همجان طبیعت شدن خواستنیه.

 

 

21 خرداد 1401