«تو»ی من
اینجا زمانی است که با تو می گذرد. تو که در دل جا داشتی و در خیال تصویر می شدی و آسمان نمود حضورت بود. جایی می خواهم برای با تو گفتن. شاید جایی روی زمین برایش کنار گذارم. در این گردش زمانه که خیالها می رقصند و فکرها می آیند به آنها قد و اندازه می دهند. جایی می خواهم برای همنشینی با تو. و اندازه ات که روز به روز بی اندازه تر شده است. که جهان و حکمت و زندگی و شور در جریانش دیگر عبارت «تو» را برای خطاب کردنت سخت می کند. پیش تر راحتتر مخاطبم می شدی. اگر چه تصویر حاضری نبودی. اما حالا آنقدر همه ی زندگی هستی که نمی دانم چطور دارم با تو می گویم. شاید به همین مناسبت، و جوشیده از تو، جایی بخواهم برای ارتباطها، برای فرد فرد بودنهایت. برای جانها و جایها. و گوشه ای هم برای مصاحبت با اینجایی خویش. دارم بلند بلند فکر می کنم اما شیرینی اش این است که دارم تو را می بافم به فکرهایم تا از بودنت در وجودم فکر و تماشا بجوشد. دارم خود را لابلای حضورم به تو جا می کنم.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.