من رفتنى، لحظه هاى ماندنى
شنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۷، ۰۶:۳۵ ب.ظ
این روزها هر چه به موعد رفتن نزدیک می شویم حس می کنم نسبت به محیط اطراف و روزمره هایی که کمتر در چشم عادت می نشستند حساس تر شده ام. دیروز انگار برای اولین بار سایه روشن نرده ها روی بالکن را دیدم! بعد از این همه تکرار!
نشستن به تماشای حرکت ابرها روی خورشید و رقص این سایه ها هم شوق و شگفتی مواجهه را داشت و هم اندوه جدایی. هم دل دادن بود و هم دل کندن. سایه های این سه سال نشست و برخاست روی بالکن را آنقدر به یاد ندارم که سایه های دیروز را. گرمی آفتاب و خنکی نسیم آن تماشا در خاطره ی حس هایم مانده اند، از تغییر دمای پوست بدن گرفته تا تغییر دمای حال و هوایم. خشمی که خنک شد، گرفتگی ای که نرم شد و لبخندی که نشست.
مانده ام که مگر در همه ی این سه سال من رفتنی نبودم؟!
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.