تماشا

آیینه ی او

شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۸، ۱۱:۲۸ ق.ظ

نام های او را در خیال می بافت، دانه به دانه، رج به رج.

خود را در خیال بافته پیچید، از حس گرمی و لطافتش به خود آمد.

بیدار شده بود، با دلی پر از حرارت و نازکی.

او در دلش بود.

همچنان بیدار بود، داشت زندگی را می بافت، و زندگی گرم بود و پر از نسیم. 

او ها در اطرافش بودند و نسیم ها هم.

او در متن زندگی اش بود.

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۲۷
نگاه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی