تماشا

مرتبط شدن

جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۸، ۰۴:۴۰ ب.ظ

روی ایوان نشسته بود. رو به درخت تنومند و پرشاخه ای که گویی ایوان را در جای خود نگه داشته است. اتاقک، خانه ی درختی ای را می مانست و ایوانی کنار آن، روی یکی از شاخه ها برافراشته. از نشیمن روی ایوان به درخت خیره شده بود. با این وجود، در عالم دیگری بود؛ «هستن من چیست؟ من کیستم؟...». 

نگاهش متوجه حس هایش شد. دیدن خود را دید که تصویری از درخت می گرفت. بعد، خودی را یافت که صدای وزش نسیم لابلای برگ های آویزان درخت و آواز پرنده ها را می شنید. بلند شد و پیش رفت. دست بر شاخه ای که از نرده های ایوان به بالا می رفت گذاشت و آن را نوازش کرد. انگشت هایش روی شیارهای چوب قرار گرفت و زبری و پستی و بلندی چوب روی سرانگشتانش نشست. پیش تر رفت و شاخه را با نیم تنه بغل کرد. پیچ و تاب راستای شاخه را با آغوش خود لمس کرد. صورتش را پیش برد و بوی چوب و عطر برگ های تازه را فرو داد. زبانش را روی چوب و برگ گذاشت و طعمی از درخت گرفت. به عقب برگشت تا این ترکیب را، درخت را برانداز کند. 

این بار که نشست درخت را طور دیگری یافت. نه تنها در مقابلش، که در خویش. نمی دانست درخت را دریافته یا خودی که با درخت مرتبط شده بود را یافته. باز به تماشا نشست. دیگر چه حسی می گرفت؟

تازگی و شعفی در خود یافت از اینهمه رنگ و عطر تازگی و صداهای دل انگیز. 

همینطور که تنه ی راست و قطور و ریشه های از خاک بیرون زده ی درخت را می دید، با ریشگی و راست قامتی به سراغش آمد. ناخودآگاه کمرش راست شد، گردنش کشیده و شانه ها افتاده. 

رقص برگ ها را با نسیم دید. انعطاف و تسلیم و رقص دریافت. 

همزمان، لانه ی میان شاخه ها، کاردستی ای که به شاخه ی دیگری آویزان بود، سایه ی شاخه ها روی پیاده رو، و دیواری که تنه ی درخت برای خانه ی موش ها شکل داده بود پیش چشمش جمع شد. خدمت و نفع رساندن درخت به اطراف درونش جرقه زد.

اینها همه تصویرهای مقابل دیدگانش بودند و حس های درونش که به تماشا نشسته بود. 

چشمهایش به درخت بود و نگاهش به خود. گویی حس و احساسش را در آینه ی درخت می دید. مانده بود که درخت را با حواسش دریافته یا خود را با درخت؟ انگار که در جستجوی خود، درخت را توصیف می کرد. و انگار که وصف درخت، شرح حال او بود. 

حس می کرد که ملاقاتش با درخت، به تصویر درخت در او جان داده. 

دوست داشت ملاقات هایش را به تماشا بنشیند. و اینکه به هر ملاقات، چه تصویرها در او جان می گیرند؟ او که بود و چه بود در هر ملاقات؟ 

دلش ملاقات های بیشتر می خواست و جستجوهای بیشتر خویش. 

دلش جان یافتن تصویرهای بیشتری در درونش می خواست. 

دلش مرتبط شدن های بیشتر می خواست و متصل شدن های بیشتر.

مواجهه، انعکاس، ارتباط و اتصال

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۷/۰۵
نگاه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

کاربران بیان میتوانند بدون نیاز به تأیید، نظرات خود را ارسال کنند.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی