در نگاه و روش استاینر چه مى بینم؟
تجربه ى دوره ى که گذشت:
هرچه افق دید گسترده تر، و خواهش ژرف تر، آرامش و ایستادگی اقیانوسانه تر
خروش جست و جوى ساحل و موج به جان افتادن هم بیشتر، با میدانی فراخ تر و طوفان و گردباد سهمگین تر
به این امید که سینه گشاده تر به موج ها، همان قدر که به تابش های نازک نور روی گوشه های پیدا و پنهان جان
زمین چه با سخاوت است. گرمى آغوشش باز است به روى مسافرها
دانه اى که در خاکش خانه مى کند و گرده ى افشانى که بر آن مى نشیند را در بر مى گیرد و با داشته هایش در طبق اخلاص آن را مى نوازد. بذر ریشه مى دواند و آغوش زمین مى فشارد، جوانه مى زند و سر بر مى آورد. به بار مى نشیند؛ خواه میوه اى باشد یا رنگ و رایحه اى. و دانه یا گرده ى مسافر دیگرى روانه ى سفره ى خاک مى کند.
زمین را دوست دارم. جایم مى دهد. سفر پیشینم را بذر سفر تازه مى پروراند. هر بار مى رویاندم به بودنى تازه و مى نشاندم در زمینى نو. گویى هر لحظه برداشت مى شوم و در زمینى دیگر کاشته. تا بودن تازه ام در قرارگاه نو چگونه بارى دهد و چه عطرى بپراکند؟
و هر قرارگاهم، آبستن بذرى تازه است... براى رویشى در پى پژمردن و سرآمدن...
هر لحظه در سفرم...
نسیم تازه اى وزیده و گرده ام بر خاکى تازه نشانده
آغوش زمین را گرم مى فشارم
اى روشنى بر ما بتاب!
خالی از واژه ها و افراد و تجربه ها،
خلوت خلوت،
صدای خالی بودنم را می شنوم
نیازها یکی یکی قد علم می کنند
زمین و آسمان نمی شناسند،
نیازند
و من، نیازمند
نیازند
و با همه ی تنوع و پراکندگی شان
از «من» بر می آیند